English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2306 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like minded U همفکر
like-minded U همفکر
We expected as much . U انتظارش راهم داشتیم
school U جماعت همفکر
schools U جماعت همفکر
party U دسته همفکر
Forget it . dont give it a thought . U اصلا"فکرش راهم نکن
he sold the shirt off his back U پیراهن تنش راهم فروخت
sympathizer U طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathisers U طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers U طرفدار همفکر پشتیبان فکری
If you count the children too. U اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
periscopic lens U شیشه عدسی که بوسیله ان انسان مستواندچیزهای دورترازچشم رس راهم به بیند
This knife is too blunt for words . U این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
owned U خودم
own U خودم
myself U خودم
owning U خودم
number one U خودم
myself U من خودم
owns U خودم
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
for my parts U از سهم خودم
on my own account U بحساب خودم
siree U اقای خودم
on my own account U بابت خودم
with my proper eyes U با چشم خودم
for my part U از سهم خودم
pon my life U بجان خودم
myself U شخص خودم
onmy own responsibility U به مسئولیت خودم
owning U شخصی مال خودم
With my own capital . U با سرمایه شخصی خودم
i may thank myself U گناه از خودم است
i saw it my self U من خودم انرا دیدم
owns U شخصی مال خودم
owned U شخصی مال خودم
own U شخصی مال خودم
it is my own U مال خودم است
sirree U اقاجان اقای خودم
I cant help it. It is beyond my control. U دست خودم نیست
imyself saw it U من خودم انرا دیدم
I wI'll get there somehow. U یکجوری خودم را آنجا می رسانم
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
in p of my statement U برای اثبات گفته خودم
What a mes I made of my life . U دیدی چه بروز خودم آوردم
I saw it for myself . I was an eye –witness U خودم شاهد قضیه بودم
That is my line ( field ) . U خودم این کاره هستم
I can manage that. <idiom> U خودم از پسش برمی آیم.
I have entangled myself with the banks . U خودم را گرفتار بانک ها کردم
I could pass for a Greek . U می توانم خودم رایونانی جابزنم
I weighed myself today . U امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I know best where my interests lie. U صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
I sat down with no fuss or bother . U برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
I stayed in concealment until the danger passed. U خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I can manage, thank you. U خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
I'd like to have a place of my own [to call my own] . U من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
I wI'll do that all by myself. U من خودم بتنهایی آنرا انجام خواهم داد
No one sent me, I am here on my own account. U هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
I wI'll do it on my own responsibility . U به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
I'm old enough to take care of myself. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
This house is my own . U این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
I wI'll try to catch up. U سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
I accidentally locked myself out of the house. U من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
i cannot think of it U فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
I'm doing it on my own account, not for anyone else. U این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
should U باید
must U باید
to have to U باید
shall U باید
outh U باید
there is a rule that... U که باید.....
ought U باید
maun U باید
the f. of a table U باید
in due f. U باید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
how shall we proceed U چه باید کرد
i ought to go U باید بروم
i must go U باید بروم
ought U باید وشاید
as it deserves U چنانکه باید
it is necessary to go U باید رفت
you must know U باید بدانید
i ougth to go U باید بروم
one must go U باید رفت
it is necessary for him to go U باید برود
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
it is to be noted that U باید دانست که
i ougth to go U باید رفت
prettily U بخوبی چنانکه باید
enow U بسنده انقدرکه باید
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
it is to be noted that U باید توجه کردکه
he needs must go U ناچار باید برود
he must have gone U باید رفته باشد
meetly U چنانکه باید و شاید
chicane U مانعی که باید دور زد
shall i go? U ایا باید بروم
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
comme il faut U چنانکه باید وشاید
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once. باید فورا بروم.
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
the needful U انچه باید کرد
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
you might have come U باید امده باشید
you must go U شما باید بروید
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
backlog U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
We should be leaving now. U باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
The football field must be marked out. U زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
actions U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
Do I have to change busses? U آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Do I have to change trains? U آیا باید قطار عوض کنم؟
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
blank U فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest U فضایی در فرم که باید کامل شود
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
Why should I take the blame? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
operand U که باید توسط عملگرا اجرا شود
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
why need he say that U چرا باید این سخن را بگوید
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
unauthorized U آنچه باید مجوز داشته باشد
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
strike while the iron is hot U تا تنور گرم است باید نان پخت
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. U پای این کار باید محکم بایستی
Do I have to pay a supplement? U آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
I'd U مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
qualifying shares U سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
i will t. you for the book U شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
I must think things over. U باید راجع به این چیز ها فکر کنم
We must inquire into this matter. U درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
previous examination U نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
The craps should match the curtains. U پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
notify party U فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
wickets U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
now this man was lying U باید دانست که این مرد دروغ میگفت
I must get hold of her at all costs. U بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
you must a for that conduct U باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
make hay while the sun shines U تا تنور گرم است باید نان راپخت
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com